نگاهی به نمایش قرمز به کارگردانی مایکل گرانداِیچ، نشینال تیاتر.

ساخت وبلاگ

Red review – Alfred Molina's portrait is as layered as a Rothko canvas | Theatre | The Guardian

زمین ز خون رفیقان من خضاب گرفت

چنین به سردی بر سرخی شفق منگر

سمیرامیس بابایی

ماهنامه ی دنیای تصویر

 

 کارگاه نقاشی روتکو سال  1958 است بعد از آن‌که روتکو سفارش یک مجموعه تابلو را برای رستوارن مجللی به نام چهار فصل پذیرفته است. کِن نقاش جوانی است که برای کارآموزی نزد روتکو آمده . برای او رنگ مخلوط می کند، قهوه درست می کند و به حرف های قاطع و گاها مستبدانه نقاش در باب هنر گوش میدهد.

وقتی  نمایشی درباره ی معنای هنر باشد می تواند در مفاهیم هنری خودش غرق شود و کسل کننده از کار دربیاید. نمایش قرمز اما این تصورات را در هم می شکند یک نود دقیقه ی لذت بخش است که توانایی هنری و فکری روتکو- و توانایی کارگردان را در برقراری تعادل میان تئوری و حرکت به رخ می کشد. کارگردان توانسته نمایش را همچون نقاشی های روتکو لایه لایه بسازد. روتکوی نمایشنامه‌ی لوگان یک دانایِ کل ِزیبایی شناس مستبد است . زمانه ایست که پاپ  پا به عرصه ی ظهور نهاده و همانطور که اکسپرسیونیست ها انتزاعی جنگی وحشیانه را علیه کوبیست ها به راه انداخته بودند حالا این هنرمندان نوظهور با آثارشان امثال روتکو را به چالش می کشد. از طرفی روتکو با رنگ قرمز طرف است. قرمزی که می تواند همزمان نماد عشق و شیطان، شور و خیانت،شهوت و مرگ باشد .قرمزی که همیشه روتکو را می ترساند -که مبادا روزی سیاهی به تمامی روی آن را بپوشاند. لوگانِ نمایشنامه نویش زبان بصری زیبایی را در ذهن ما می سازدمثل صحنه ای که کِن مرگ پدر و مادرش را بازگو می کند و علی رغم ساده گی اش به طرز باورنکردنی تصویری است .کارگردان نمایش نیز ترجمان این نگاه بصری است. شما نود دقیقه ی بی وقفه را از پیش چشم میگذرانید و کار –به سان تاش های خود نقاش- آنقدر سریع است که بنظر نمایشی کوتاه  می آید.

دیدن بوم های بزرگ ،میخ کوبی قاب ها و ترکیب رنگ ها و شیوه ای که روتکو به خلق اثر می پردازد جذاب است. صحنه پردازی  فیزیک فوق العاده ای را از کار روزانه ی نقاش وارد نمایش کرده است .گویی مخاطب داخل یک کارگاه نقاشی باشد که به ظرافت با تمام جزییات و بی نظمی ها و شلخته گی هایش ساخته شده است. در واقع صحنه به عنوان عنصر سوم-بعد از روتکو و کن- ایفای نقش می کند قطعا یکی از قاب های به یاد ماندنی زمانی است که هر دو مرد  در سریع ترین زمان ممکن با رنگ قرمز بومی را آماده سازی می کنند و وقتی موسیقی به اوچ خود میرسد هر دو غرق در ضرباهنگ موسیقی و حرکت قلموها چنان به رقص درآمده اند که گویی حالت خلسه واری را تجربه می کنند.طراحی نور -نیل آستین- هم به اندازه‌ی موسیقی و طراحی صدا- آدام کورک- فوق العاده است و به خلق فضای خلاق و در عین حال چالشی روتکو می افزاید. آلفرد مولینا در این نمایش پیچیده ی و آکنده از رنج هنری و بشری، یک مارک روتکوی قدرتمند است. این نقش می توانست نمایش را به کلیشه نزدیک کند اما قدرت بازیگری مولینا مانعش می شود. روتکوی نمایش قرمز از سانتیمانتالیسم به دور است شعار نمی دهد و تفرعنش قابل درک است چون تصویر مردیست که همه ی زندگی اش را وقف نقاشی کرده . مولینا نقش روتکو را با آگاهی و حساسیت عمیقی ایفا می کند و روتکو را شخصیتی منزوی نشان می دهد که همه چیزش در کارگاهش خلاصه می شود جایی که می تواند هنر واقعی اش را به هر قیمتی که تمام شود خلق کند و برای همین است که صحنه نمایش  می شود کارگاه روتکو:تنها پایگاه قدرتمند نقاش

آلفرد اینوک –کن- نیز  نقش خود را با چابکی ایفا می کند .ابتدا بی جسارت است اما به تدریج جرات به چالش کشیدن روتکو را پیدا می کند و در جواب روتکو چیزهایی می گوید که ارتباط سمپاتیکی با مخاطب برقرار می کند چرا که شاید  مخاطب نیز به آن فکر کرده  و جواب خودش هم باشد. کِن  نقاش است اما ما نقاشی ای از او نمی بینیم اینکه او از استاد خود چه می اموزد و چه خواهد کشید ما نمی دانیم فقط می دانیم که در آخر صدای خود را پیدا می کند و روتکو به او می گوید که کارش اینجا تمام شده  و آخرین پیامش به او این است که: برو و چیز نویی بساز.

بحث اصلی نمایش  این نیست که آیا روتکو باید سفارش نقاشی را از رستوران چهار فصل قبول می کرد یا نه بیشتر راجع به این است که او هنرش را با بردن به محیطی که وصله ناجوری برای نقاشی هایش است رها کرده . نمایش قرمز سوال های بسیاری در سر دارد آیا هنر باید دردمند و با جهان خویش در ارتباط باشد یا پاپ و لذت بخش و دلپذیر بماند؟ آیا این هر دو می توانند معتبر باشند؟ اما  نگارنده معتقد است عمق نمایش درباره ی تلاقی دنیای هنر و تجارت است. نمایش سوال می کند هنرمند در چه نقطه ای در حال فرپاشی است و در دنیای تجارت تمامیت خود را از دست می دهد؟ جایی که دستان سرمایه - و نه پول- است که روی هنر فرد سایه می افکند  سرمایه است که پا به هر مکان هنری که بگذارد تنها انحصار آن را نمی خواهد؛ او می خواهد هنرمند هم‌کیش و هم‌داستان سیستم خود نیز باشد.میخواهد هنرمند تبدیل به عروسکی پولساز و خیمه شب بازی شود. پول شاید بتواند یا نتواند بهای هنر را بپردازد، اما سرمایه میخواهد هنر و هنرمند سگ دست‌آموزش باشد و البته بابتش کلان پرداخت می کند.

اما نکته عجیبی که در صحنه پایانی نمایش وجود دارد حذف بخش هایی از نمایشنامه است که قرار است شلیک نهاییش  را بکند. در قرمزِ لوگانِ نویسنده، ما با صحنه ای مواجه ایم که روتکو مست و نومید دستانش را در سطلی از زنگ قرمز فرو برده و در تاریکی کارگاه خود روی زمین نشسته است کن که وارد کارگاه می شود روتکو را می بیند غرق در رنگ قرمز و تصور می کند خون است. و تا پایان نمایش روتکو با دستانی تا بازو قرمز در حالی که گویی خون از وجودش می چکد صحبت می کند و تصمیم  آخرش را که باز پس گرفتن نقاشی هایش از رستوران چهار فصل است می گیرد. اما ما در نمایش گرانداِیچ در کمال ناباوری با صحنه ی مواجه ایم که روتکو دستانش را در سطل آبی فرو برده و مسخرگی اش اینجاست که کِن همان حالت ترسی را بازی می کند که در نمایشنامه با سطل خون مواجه است و خب مسلم است که تماشاچی را دچار نافهمی می کند. در اینجا رنگ قرمز که در تمام طول نمایش جاری و ساری است در حسن ختام خود حذف شده است! دستان آغشته به زنگ قرمز  گویی خونی است که روتکو از لکه های سیاهی که در رستوران روی نقاشی هایش  افتاده بدان پناه می برد. دست هایش را به تمامی قرمز می کند تا لختی در برابر سیاهی بیاساید.

کارگردان به طرز رقت باری محافظه کارانه عمل کرده  و برخی دیالوگ های روتکو را حذف کرده است. کار آن  جا که در مورد نافهمی توده‌ی مردم صحبت می شود  تند و تیز پیش می رود! اما جایی که نوک پیکان به سمت  بورژوا بوهمی کشیده می شود حذفیاتی صورت می گیرد! آیا اشتباه است فرض بگیریم همان طبقه ای که بلیت های گران خریده اند و نیامده اند آینه ی تمام قد خودشان را در ناسزاهای روتکو ببینند! آنهایی که«سرمایه گذاری می کنند  و همه توی این و آن موسسه ی خیریه هستند و همه دارند ترقی می کنند و هیچ کس به چیزی نگاه نمی کند و هیچ کس به چیزی فکر نمی کند و همه فقط جیغ می زنند و زوزه می کشند» بنظر نگارنده کارگردان خود در چالش روتکو گیر می افتد و با اینکه ما با نمایش ماندگاری طرف هستیم اما گراندایچ روی دیگر روتکویی می شود که نمی تواند تلفن را بردارد و به کارفرمای سرمایه دار خود بگوید من این کار را نمی کنم. آن هم در نمایشی که رابطه ی هنر و مصرف گرایی را زیر سوال می برد. روتکو نمی دانست روزی می رسد که فلان  خرمَرد رندی یک موز را با چسب به دیوار بچسباند و دیگرانی هم باشند که آن را هنر بنامند! چون سرمایه داری ازشان چنین می خواهد – و طوطی ها منتقدش هم تکرار می کنند-. شاید نمایش قرمز به مخاطب درک بیشتری از اهمیت کار هنری  بدهد. شاید تنها سلاح رنگ قرمزی باشد که از دست هایمان فرو می ریزد و حتا اگر تمام شهر محو تماشای و تملق و چاپلوسی از شبه هنر و شبه‌هنرمندی بودند بتوان با مشت های گره کرده‌ی قرمز فریاد کشید « پادشاه لباس ندارد!»

اتاقی ازان خود...
ما را در سایت اتاقی ازان خود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : samiramisbabaieaa بازدید : 98 تاريخ : يکشنبه 2 مرداد 1401 ساعت: 18:57