تئاتر سه نگاه و سه رویکرد متفاوت. نگاهی به سه نمایش الیورتویست،پیکان جوانان و دو دلقک و نصفی

ساخت وبلاگ

در جستجوی زمان از دست رفته

ماهنامه دنیای تصویر شماره 281

سمیرامیس بابایی

 

نگارنده قصد دارد با بررسی سه نمایش که در نیمه دوم سال بر صحنه های معتبر پایتخت اجرا رفته است، سه نگاه و رویکرد متفاوت را مورد بررسی قرار دهد ، این ضرورت از سوالی که شاید در ذهن خیلی از دوستاران تئاتر وجود دارد، نشئت گرفت «چرا حال تئاتر خراب است؟»

 

نگاه اول: تئاتر به مثابه سرگرمی

 الیور تویست : حسین پارسایی

«چنین به سردی بر سرخی شفق منگر[1]»

Related image

 

چارلز دیکنز داستان نام آشنایی به نام الیور تویست دارد که هر یک از ما اگر کتابش را نخوانده باشیم، دست کم یک بار هم شده قصه آن به گوشمان خورده است .می دانیم الیور پسرک یتیمی است که در نوانخانه  او را به خاطر درخواست یک بشقاب غذای اضافه زندانی می کنند، به باد کتک می گیرند ، برای کار فروخته می شود و...

دیکنز شرایط کودکان کار انگلستان قرن نوزدهم را چنان به تصویر می کشد که تاثیرش سبب تغییر قوانین می گردد؛ علاوه بر آن مضمون دیگری که در داستان های نویسنده همیشه مورد توجه قرار گرفته ، ایمان او به انسانیت است ، اینکه تا وقتی انسان ها دستی مهربانانه یا عدالت ورزانه به سوی هم دراز می کنند می توان به بهبودی جامعه امید داشت .

این نمایش البته دغدغه کودکان کار ندارد، چنین توقعی هم از آن نمی رود، وقتی پا به سالن می گذاریم به این امر آگاهیم که الیورتویست باید یک نمایش موزیکالِ  قصه محور باشد. کار شروع انرژیکی دارد، حرکات طراحی شده کودکان یتیم در نوانخانه، که هماهنگ و کم خطا عمل می کنند . مخاطب با قاب های خوبی روبرو است . صحنه هایی با دکورهایی پرطمطراق که در نهایت ظرافت و دقت ساخته شده اند. ماکت ها مثل خانه عروسک تو دل برو و جذاب هستند و تماشاچی با مجموعه ای از حرکات  کروگرافی شده در خور توجه مواجه است که می توان همچون نوعی مراسم آیینی در کارنوال ها تماشایش کرد( حتا می توان  وجود این نقطه ضعف که بخش عمده ای از همخوانی ها  همهمه وار و غیر  قابل درک است را به دیده اغماض نگریست.) در الیورتویست ما با بستری مواجه هستیم که همه عناصر موجود را در اختیار دارد تا به خلق یک اثر بی نظیر دست یابد. بودجه بالابلند، صرف هزینه زیادِ طراحی صحنه و لباس ، موسیقی ِزنده و گیرا ، همخوانی جذب کننده ، لیستی از  بازیگران شناخته شده، داشتن امکان و اجازه بیلبوردهای کثیر شهری و.... بن مایه آن هم تمام و کمال وام دار  فیلمِ موزیکال الیورتویستِ کارول رید است و از سختی هایِ بار دراماتوژی  تا اندازه زیادی کاسته. حال قرار است کارگردان به سان رییسِ بزرگ و به قول شاعر « ای الهه رحمت، کُن قدم رنجه زود بی زحمت» رهبری آن را برعهده بگیرد. چون رشته تسبیحی  که باید از میان همه  عناصر  رد شود که اگر چنین  نباشد، وحدت دیداری اجرا از بین می رود. این همان اتفاقی است که در  نمایش الیور تویست رخ داده است. متاسفانه نمایش سخت از فقدان کارگردانی رنج می برد. هر جاکه موزیک وحرکات موزون  پایان می یابد کار به حد حیرت آوری نازل پیش می رود.بازیگران روی صحنه ول هستند. بجز شخصیت فاگین(هوتن شکیبا) که تیپ است و سعی دارد با تکیه بر طنز توجه مخاطبش را جلب کند و قاضی (داریوش شایگان )که  شیوه مشابه ای را در پیش می گیرد ، بازیگران نقش خود را پیش نمی برند، خودشان را بازی می کند. .آتیلا پسیانی به جز نامی در بروشور واقعا حضور خاصی ندارد! تو گویی فقط چند قدمی می زند و می گذرد. مهناز افشار(نانسی) به هیچ وجه نمی تواند روی صحنه تئاتر موفق عمل کند ، کم می آورد، تقصیری هم ندارد، او بازیگری با توانایی تئاتر نیست، از طرفی او نیز مانند دیگر بازیگران با معضل هدایت ناشدگی مواجه است، نقش مقابلش نوید محمد زاده(بیلی) بازیگر تئاتری توانمند، همانقدر روی صحنه عاطل است که افشار. محمد زاده در نقش آدم عصبیِ  تند خویِ افسارگسیخته ی همیشگی اش در این سو و آن سوی صحنه  بی هدف دوانده می شود . پیرنگ عشقی نانسی و بیلی خام و ناکارآمد از آب درآمده  ، در صحنه قتل نانسی، وقتی بیلی می خواهد او را زیر بار شلاق بگیرد، با هم دور می چرخند! و نانسی مانند ملودرام های آبکی فریاد می کشد «دوست دارم !دوست دارم!» مرگ او  مبتدی ترین شکل بازیِ مردن روی صحنه است و با داد کشیدن های نوید محمدزاده ریتم زمین خورده آن سرپا نمیشود.

نمایش الیور تویست مانند دعوت به یک مهمانی بزرگ است. در ابتدای ورود از رزق و برق محیط جدید و صدای موزیک و شلوغی جمعیت دچار حیرت می شویم، چشم که به نور و جلوه گری هایش عادت کرد به معناباختگی عظیم آن پی می بریم . الیور تویست نه به داستان می پردازد  و نه اصلا در بند آن  است، تو گویی با تکیه بر این واقعیت که« همه دیگر داستان تویست را  می دانند»  از تعریف آن اجتناب می کند! تاتر  از کانسپ خالی است، همه چیز دارد و هیچ ندار.د نه اندیشه و نگاه تئاتری و نه داستان گویی و شخصیت پردازی.  مخاطب اگر کنترلی به دست داشته و برای از نزدیک دیدن هنرپیشه محبوبش هم بلیت نخریده باشد!می تواند دکمه فست فوراد را بزند تا فقط حرکات موزون روی صحنه  را تماشا کند! با این همه نباید فراموش کنیم که طراح حرکات در حد بضاعت تئاتر ما، کاری کرده است کارستان. اما نمایش دو ساعته که نمی تواند همه بار خود را به دوش رقص و آوازش بگذارد خالی بودن خود را تا آنجایی که می تواند با شوخی پر می کند . هوتن شکیبا کاراکتر فاگین اش را به استهزا می کشاند. فاگین آواز سر می دهد و از مستی و چالش زن نگرفتن اش می گوید!

این جاست که  برای ما سوال  پیش می آید حسین پارسایی کیست؟ ؟ چرا فردی با سابقه اندک کارگردانیِ چندین کارِ ارزشی و سابقه سالیان دراز پست های مدیریتی ، عهده دار کاری با چنین بودجه هنگفتی می شود؟پاسخی ندارد که ندانیم ، مرگ هنر از همان زمانی آغاز می شود که مدیران عهده دار کار هنرمندان شوند.

حلقه مفعوده کار اما نه کارگردان بلکه خود الیور است! او نقشی  شی واره دارد .اصلا به او پرداخت نمی شود. در داستان دیکنز گرچه فقر از بین نمی رود اما در نهایت این خیر است که بر شر فایق می آید. در نمایش پارسایی الیورها مطرح نیستند، فاگین گل سرسبد داستان است اوست که آواز سر میدهد «برای زندگی راحت جیب مردم را باید زد»«مالیات رو هواست!چون پول مردم تو جیب ماست» «واسه این همه سخاوت جیب مردم رو باید زد».

در مقوله تئاتر به مثابه سرگرمی موافقان آن ادعا می کنند که پول در آوردن مهم است! بله فروش بلیت مهم است ،چون مخاطب مهم است. اما  تئاتر به هیچ عنوان مکانی سرگرمی زا نیست. البته که می تواند  و باید سرگرم کننده باشد اما هرگز برای سرگرمی روی صحنه نمی رود. این ادعایی نه سر تفرعن است که  اصلا خاستگاه تئاتر چنین نیست! این تفاوت را می توان حتا با نگاهی گذرا به سالن انتظار سینما که در آن پاپ کورن و ساندویج می فروشند و سالن انتظار تئاتر  که تنها محدود به فروش آب معدنی است فهمید . بحث  جذب مخاطب اگر چه درست است اما قرار نیست او را عادت دهیم اگرکاری « قرش» کم باشد پس پایش را به سالن نگذارد. موافقان چنین رویکردی معتقدند مردم همین را می خواهند،  فرض هم که چنین باشد ، آیا این خوراک نامناسب در طول زمان تاثیری جز سرایت بیماری بر جای خواهد گذاشت؟شاید برای مراسم اعدام هم بتوان بلیت فروشی خوبی داشت آیا باید به آن تن در داد؟ کمااینکه چرا خودمان راگول بزنیم، فروش چنین نمایش های تعریف شده ای یک ریالش به جیب خانواده تئاتری نرفته است و نمی رود. الیورتویست نماد تئاتر ماست او در میان زرق و برق و جلوه آرایی ها محو است، کسی به او اهمیتی نمی دهد،  اوست که همچنان با همان کاسه خالی در دست، لاغر، نحیف  و بی جان  رو به  بامبل ها می گوید: آقا لطفا یه بشقاب دیگه، من در این نمایش سیر شما بسیار بسیار گرسنه ام!

 

نگاه دوم : تئاتر سرگرم کننده

ترانه های قدیمی: پیکان جوانان

محمد رحمانیان

«منو از این تاریکی سیاه بکش بیرون[2]»

Image result for ‫ترانه های قدیمی: پیکان جوانان‬‎

در نگاه دوم با نمایش پیکان جوانان محمد رحمانیان مواجه ایم. نوعی کنسرت تئاتر که تماشاچی را از طریق موسیقی ، ارتباط دلی و چاشنی نوستالژی به سالن تئاتر می کشاند. در پیکان جوانانِ رحمانیان با شکلی از نمایش مواجه هستیم که برای سرگرمی مخاطب ساخته نشده اما سرگرم کننده  است . کار بصورت اپیزودیک نمایش داده می شود  و در هر بخش روایت و داستانی مجزا را تعریف می کند. بن مایه آن رنج است که بعضا با زبان تلخِ طنز بیان می شود. در این نوع تئاتر که رحمانیان بصورت مجموعه ترانه های قدیمی بدان می پردازد، ما با نمایشی طرف هستیم که کارگردانی شسته رفته ای دارد( حاصل سالها  تلاش و جان کندن کارگردانش در این عرصه) رحمانیان بر صحنه و فضا به خوبی اشراف دارد و با هدایت بازیگران تئاتری ِ چهره  و خوانندگان شناخته شده کار خود را پیش می برد. البته کارنامه او گویا این حقیقت است که توانمندی و قدرت کارگردانیش بسیار بالاتر از حد کارهایست که اخیرا شاهد آن هستیم،  اما نمایش موضوعاتی را با زبانی گزنده مطرح می کند و تلنگریست به حافظه های فراموشکار .

رحمانیان با تماشاچی خود تعامل برقرار کرده و به نوعی رگ خوابش را در دست دارد. کار هم فروش خوبی هم دارد و هم مخاطب خاص و عام خود را .  البته مخاطبِ این نوعِ تئاتر اغلب تنبل است، دوست دارد به هر چیزی بخندد، حوصله فکر کردن ندارد، ترجیج می دهد نمایش خودش را تمام و کمال تعریف کند و به او بفهماند اوضاع از چه قرار است. این نوع تئاتر مخاطب را کنشگر و جستجو کننده بار نمی آورد اما تماس حسی اش را هم با او قطع نمی کند .اتفاقا  تئاتر سرگرم کننده می تواند پایِ افرادی را که  علاقه یا حوصله ی به تماشا نشستن تئاتر را  ندارند به سالن ها باز کند. فرد به تماشای نمایشی می نشیند که سطح سلیقه پایینی ندارد و انتخاب موضوعات و خاطره نگاری هایش پیرامون مسایل اجتماعی  است . در نوع خوش بینانه اش  وی  علاوه بر صرف اوقات فراغتش در می یابد که  با هنر  جدی تری مواجه ا ست .

 

نگاه سوم : تئاتر به مثابه اندیشه

دو دلقک و نصفی

جلال تهرانی


«این صحنه خانه ما شد »

Image result for ‫دو دلقک و نصفی‬‎

در نگاه سوم با تئاتر اندیشه محور مواجه هستیم، کارگردان و نویسنده می کوشد جهان پیرامون و زندگی جمعی دنیای امروز را از فیلتر ذهنی و تئاتری خود به نمایش بگذارد. او برای این کار از دو ابزار استفاده می کند : بازیگران هدایت شده ، بضاعت صحنه. نمایش سه شخصیت دارد ، شرحِ مینمالی از عناصر شکل گیری نظام سرمایه دارانه: رییس، زیتو(کارمند)، منشی.
شب عید است، رییس، پشت میز خود در تنهایی و در زیر نور چراغ مطالعه سیگاری روشن می کند که زیتو وارد می شود. او ماسک خنده به صورت دارد و راهش را در میان تاریکی گم کرده است. در اینجا با دلقک اول مواجه ایم : زیتوی نابالغ که به مدت ده سال برای شرکت و زیر دست رییس کار کرده است. سال ها او را از منسبی به منسبی دیگر فرستاده و هر بار هم یک پله سقوط کرده تا اینکه عاقبت اخراج شده است. زیتو که مدعیست دارای نبوغی بوده و عمرش تلف شده، حالا درصدد انتقام از رییس، با نردبان از پنجره بالا آمده است و اسلحه ای در جیب دارد. نابالغی زیتو در شکل اعتراض و ادعایی که دارد بیشتر به او چهره ای مضحک می بخشد تا معترضی خشمگین. ، او حتا آژیر خطر را با کلید چراغ اشتباه می گیرد .دلقک دوم رییس است : مسخره گی او از شباهت اش به کتاب های انگیزشی سرمایه دارن که خروارشان روی پیشخوان کتابفروشی ها است نشئت می گیرد(نحوه حرف و سخن و واکنشش نسبت به پدیده های اجتماعی)در این میان شخصیت منشی هم قابل توجه است : میان مایه ای که ترجیح می دهد معطوف به قدرت باشد، وی گرچه از شرایطش راضی نیست اما به امید نورِ چشمی پذیرنده آن است.
زیتو انسانی است با صداقت رفتاری و فکری. هر چند که خودش هم با توصیه نامه وارد دم و دستگاه شرکت شده .او ذهنی سرشار از ایده های خام دارد. آفتابگردان را در جایی که آفتاب وجود ندارد می کارد و گل شیپوری را به آن پیوند می دهد، در نهایت هم توپوس طراحی می کند. نبوغش پرورش بالغانه ای نیافته.
شرکت رییس تجارت خانه ای ست که از شیاف تا دمپایی لاانگشتی وارد می کند و جلو تولیدات را هم می گیرد. او طرح توپوس را هم به خارج فروخته! چون ترجیح می دهد آن را وارد کند! اگر چه بازار مضحکی است اما برای تجارت خانه تا وقتی سود داشته باشد توفیری نمی کند . نحوه برخورد رییس با زیتو حتا پیش از آنکه بداند اسلحه ای در دست دارد نئو استعماریست ،رییس با کارمند خوب رفتار می کند او را آقا و عزیز خطاب می کند حتا با او چای می خورد و به نرمی از او می خواهد که از صبح تا شام با رویی فرخنده برای رضایتمندی رییس ا ش کار کند. از یک نوع شیوه مسخ اقتصادی بر ذهن و روان انسان ها استفاده می کند ،«مسخی که تاثیر نهایی اش کورکردن قربانیان خویش است نسبت به دلایل بندگی شان.»
در مواجه با تهدید نیز می کوشد فرد یاغی را با نشان دادن کلید موفقیت که گزارش دادن کار آدم های دیگر به اوست سر به راه کند. جالب اینجاست رییس به عنوان راس یکی از قدرت های سرمایه دار بر خلاف حکومت های توتالیتر افراد را تا آنجایی که امکان دارد حذف نمی کند او از نیروی آنها تا آخرین قطره بهره می کشد. البته وقتی پروژه مطیع سازی هم جواب نمی دهد رییس او را جلمبر می خواند و می گوید که باج نمی دهد و خودش سر دسته دزده ها است . اما ترسو تر از آن است که بر سر موضع خود باقی بماند. پس می کوشد تهدید گرش را تطمیع کند.
نمایش دیالوگ محور است. به اصتلاح برشت یک تئاتر ادبیاتی است: کلام است که اتمسفر جهان نمایش را شکل می دهد.برای همین وقتی رییس می گوید هوا سرد است ، این حس سرما را شیوه بیان و بازی ماشینی است که القا می کند نه لرزیدن او .صحنه نیز مانند بنای معماری ساخته نشده و سنگ معیار ،تفاوت سطوح و حرکت افراد است. حذف نورهای اضافی ، محصور کردن فضا بوسیله تاریکی ، وجود سایه های روی صحنه حس بی اعتباری و سرخوردگی را به فضای زندگی شخصیت های آن می بخشد.
دو دلقک و نصفی ایده بحران هویت خود را با همکاری بازیگران کم تجربه به بوته آزمایش می گذارد تا شاهدی بر این واقعیت باشد که یک نمایش خوب الزاما احتیاج به چهره ندارد. در ژانر تبلیغات هم از منظر فکری خود عدول نمی کند اما در تعامل با مردم است و سعی می کند آنها را نیز شریک تجربه خود کند.در خلال نمایش افراد عادی به روی صحنه آمده متن خود را با موضوعیت «من کی ام؟» پشت میکروفن می خوانند ، مهم نیست شخص چه کسی باشد. خواه نویسنده و نویسا و.. فقط کافیست پرسش گر خود باشد و بخواهد آن را با دیگران به اشتراک بگذارد.


زیتو نابالغ شاید قربانی باشد اما کمی هم حقش است، نه تکلیفش با فرد مورد علاقه اش (منشی) مشخص است، نه می داند در مواجه با قدرت آن هم وقتی که خود در موضع قدرت قرار دارد چه باید بکند. او معترضی است بی عصیان. فریادیست که خاستگاه اعتراضش مشخص نیست . او به جان آمده و خسته شده اما مطالبه مدون و هدفمندی ندارد، فقط دلخور است. سرنوشت چنین عصیان بی سر و صاحابی مشخص است ،او سهوا به خود شلیک می کند ، خودش را عقیم می کند و سپس می میرد. منشی هم دچار بحران هویت است ، زیتو کسی است که به او علاقه نشان میدهد و از طرفی هم حاضر نیست به خاطر او دست به دزدی بزند. . رابطه اش با رییس مبهم است، احترامش را نگه نمی دارد اما مطیع اوست. از منظر منشی زیتو تنها، عاشق است، تنها امید ناامیدی که بر مرگش گریه می کند. او به همان اوضاع سرخورده و ناراضیش ادامه می دهد بی آنکه بخواهد خود تغییری در آن ایجاد کند.
تنها در صحنه آخر و هنگامه مرگ است که زیتو دست به کاری می زند تا رییس نتواند او را هرگز از ذهنش پاک کند. تراژدی پایان زندگی اش تصویری کمدی بر جا می گذارد. دو دلقک نصقی یک پله بالاتر از مخاطب خود قرار دارد و از آنها توقع دارد یا امیدوار است که از نوعی نگاه به نگرش برسند .زیتو در حال مرگ به تهدید از رییس می خواهد که بالای میزش برود و در حالی که شلوارش را پایین کشیده است صد ثانیه سخن سرایی کند. رییس ابتدا شروع می کند به گفتن همان حرف های کتابی، سپس در صدد توجیه اعمال خود برمی آید که اصلا من چه کاره ام؟ و آن دنیا را برای همین گذاشته اند. کم کم به مهمل بافی می افتد و اینکه عاقبت همگی بخشیده می شویم. درست در این صحنه است که رییس به عمقِ مسخره بودن خود پی می برد.
شکست زمانی که در کار وجود دارد و با نشانه گذاری مشخص شده است می تواند کمی مخاطب را گیج کند؛ بنظر می رسد که رییس در یک لوپ گیر افتاده است، انگار بعد از آن ماجرا، هر شب سال نو که او در ساختمان بلندش می ماند و کار می کند، آژیر خطر به صدا درآمده و زیتو دوباره سر و کله اش پیدا می شود تا او وادارد شلوارش را بالای میز پایین بکشد و از خودت بپرسد من کی ام؟ مرد دستور داده تمام پنجره را سیمان بکشند، اما باز هم زیتو از جایی وارد می شود. و این نمایش مضحکِ زندگی او ادامه پیدا می کند.
در مقوله تئاتر مفهمومی با این القا نادرست مواجه هستیم که نمایشی صرفا برای خواص است. این امر سبب شده مخاطب عادی تردر برابر آن گارد بگیرد. چرا که این نوع نمایش باید به طرز وحشتاکی دشوار و سنگین باشد پس برای او ساخته نشده است. اتفاقا تئاتر مفهومی یک مکاشفه و چالش ذهنی است، با پایان یافتن اش مخاطب را به حال خود رها نمی کند، فرد درصدد کشف ابهامات و معماهای ذهنی اش بر می آید و حتا مترصد آن است که در مورد نمایش به بحث بنشیند. کمااینکه هر جرقه و کشف تازه دایره لذتش را از درک مفاهیم بیشتر می کند.
نمایش دو دلقک نمی کوشد با بیان واقعیت کسی را به انجام عملی برانگیزند و عواطف و احساسات را به صورت مستقیم مورد خطاب قرار دهد، همین که بدانیم در کجا ایستاده ایم و در چه موضع و وضعیتی قرار داریم کافیست.
حال این که هنر نمایشی به کدام یک از این سه نگاه و رویکرد، نیاز بیشتری دارد ؟ کدام یک می بایست مستلزم حمایت بیشتری باشد ؟و اصرار بر بی هویت کردن تئاتر تعمدی است یا سهوی؟ قضاوتش با خواننده.

|





[1] احمد شاملو

[2] لنکستون هیوز


برچسب‌ها: حسین پارسایی؛محمد رحمانیان, جلال تهرانی, تالار وحدت, سالن اصلی تئاتر شهر

اتاقی ازان خود...
ما را در سایت اتاقی ازان خود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : samiramisbabaieaa بازدید : 144 تاريخ : چهارشنبه 9 اسفند 1396 ساعت: 15:09