مروری بر سی و ششمین جشنوراه تآتر فجر

ساخت وبلاگ

نگاهی به سی و هفتمین جشنواره تئاتر فجر

ما شکیبا بودیم!

سمیرامیس بابایی
ماهنامه ی دنیای تصویر شماره ی294 

 


سی و هفتمین جشنواره تئاتر فجر، از دوره های قبلی  خود بی حاشیه تر بود. در واقع  کم خون تر وبی رمق تر از آن که حتا حاشیه ساز باشد! در بخش ایران، شاهد آثار بی کیفیتِ حیرت آوری بودیم. حذف بسیاری از گروه های حرفه ای و چهره های شاخصِ ، هجمه ی نمایش های پایین تر از حد استاندارد ،متن های ضعیف، اجراهای بی در و پیکر و نامنسجم. قطعا الویت انتخاب تعداد زیادی از کارهای شهرستان  نه براساس سطح کیفی  بلکه بدسلیقگی بوده است، نمایش هایی که تکلیفشان مشخص نیست و عاری از محتوا و زیبایی شناسی هستند.در بخش بین الملل نیز بیشتر گروه ها در کشور خود هم حرفی برای گفتن ندارند و معلوم نیست چرا باید نظاره گر تجربیات آماتوری شان باشیم! چه بسیار نمایش هایی که  دیدنشان  تا انتها نیازمند صبوری و طاقت بوده است! حتا در بخش «دیگرگونه های اجرایی» کارهایی خام دستانه و در حد اتود های دانشگاهی را شاهد بودیم. نتیجه مشخص است با این فرمان! جشنواره تئاتر فجر در حال تبدیل شدن به جشنی بی دردسر است، جایی شبیه به شهربازی داستان پینوکیو و کمال مطلوبش نیز چیزی جز کیچ نخواهد بود. آری«ما شکیبا بودیم و این است کلامی که ما را به تمامی وصف می توان کرد» و حاصلی را برداشت می کنیم که خود کاشتیم.




جشن تولد

Image result for ‫نمایشنامه جشن تولد مکتب تهران‬‎
نویسنده: هارولد پینتر

کارگردان: مرتضی نوری

تهدیدی مطبوع

«جشن تولد» را پینتر در سال 1957 نوشت. نمایشنامه ای که مخاطب در آن توقع خنده دارد اما احساس ناآرامی می کند. در«کمدی تهدید» آدم ها  با تهدید های وحشت بار زندگی روزمره  خود مواجه هستند.  جشن تولد را می توان  تهدیدی در ابعاد اجتماعی اش در نظر گرفت. استنلی پیانیست سابق، یک سال است  که در مهمانخانه ی کوچک و کم رفت و آمدی و در کنار زن و شوهر میانسالی (مگ و پتی) روزگار می گذراند. شاید تنها ارتباط بیرونی او دختر جوان همسایه لولو باشد که بعضا به آنها سر می زند. نگرانی از آنجایی آغاز می شود که دو مستاجر جدید (گلدبرگ و مک کان) قرار است به مهمانخانه بیایند. امری که بنظر استنلی مشکوک  می آید. حضور افرادی که سرانجام منجر به ویرانی فردیت او می شود.  سبب این تهدید چیست؟ چندان اهمیتی ندارد. اصولا در نمایشنامه های پینتر عاملِ تهدیدکننده مهمترازعلت آن است. اینکه استنلی گناهکار است یا مرتکب خطایی شده دقیقا معلوم نیست. اما او در مقابل بازجویی ها مغلوب میشود و بتدریج جسارت و کنترل روانی خود را از دست می دهد.  ورود  تازه واردها به مهمانخانه مصادف است با روزِ تولد استنلی - به ادعایِ مگ-  آنها جشنی برای او ترتیب می دهند. عزاوارترین جشن تولد، جشنی که خبر از ورود وی به دنیای آدم های یک دست و یک شکل و بی دردسر جامعه را می دهد.

نمایش جشن تولد  در یک بلک باکس کوچک اجرا می شود. با وجود حذف صحنه پردازی - که به پیشبرد آگاهی مخاطب برای درک زندگی شکست خورده استنلی کمک می کند-. بازیگرانش توانسته اند در فضایی کوچک با چند صندلی و سازه ای فلزی (تقریبا به شکل نردبان) در القا  حس و موقعیتی که آدم های داستان  در آن قرار دارند موفق باشند. اثر از معناباختگی آدم هایی می گوید که با هم حرف می زنند اما گفتگویی را تجربه نمی کنند. کار دارای شخصیت پردازی مناسبی است. مگ(عسل پیکان فر) آدم ساده انگاری است  او حتا نمی تواند درک درستی از اتفاقاهای اطرافش داشته باشد.از طرفی پتی(داوود جریان) یک کارگر ساده دل است که تا حدی متوجه عوامل تهدیدگر اطرافش می شود، اما قدرت یا بیشتر از آن شجاعت بیانش را ندارد.( صدا سازی دو بازیگر البته کمی توی ذوق می زند!) شخصیت لولو (مروارید زرندی)کمی محجور مانده- تقصیر هم ندارد صحنه جشن تولد از متن گرفته تا اجرا برای او خط قرمزهای زیادی دارد-  از نقاط قوت کار اما ارتباط مک کان (امیر کریمی ) و گلدبرگ (حسن فضلی )است اولی بازو  و دومی مغزِ متفکر کار است . آنها بخوبی می توانند در کنار هم، قامتی از یک عامل سرکوبگر را به نمایش بگذارند و از طرفی تعامل مناسب  آنها با یگدیگر در حفظ ریتم  دو ساعته ی کار بسیار تاثیرگذار است. از خاطرات گلدبرگ در می بابیم او یهودی و از خانواده ای سنتی است و مک کان هم یک کشیش خلع لباس شده است. نیروی قهریه ای که با  تحمیل سنت یهودی- مسیحی هم راستا قرار می گیرد.نکته ای که نمایش از آن سرسری گذر کرده است. مک کان نمایش ما بیشتر یک آدم بزن بهادر است تا کشیشی مخلوع. در واقع با تبدیل مک کان به آدمی صرفا قلدر هم پوشانی «مغز متفکر – قدرتِ فیزیکی» و فشار« یهودی- مسیحی»ِ نیروی سرکوب گر تا حد زیادی بر هم می خورد! برای همین است که وقتی مک کان ناگهان به کسوت کشیشی خود در می آید تا از لولو اعتراف بگیرد مخاطب را  گیج می کند. از این ارتباط است که حتا می توان  دریافت چرا عامل سرکوب به سراغ استنلی آمده! استنلی هنرمند است- حتا اگر هنرمند خوبی نباشد-  به هر حال  نوع نگاه متفاوتی دارد وشاید باید محکوم شود. جدا از این موضوع نمایش توانسته است قدم به قدم  تهدید را از حسِ نگرانی و ناامنی به  تولید وحشت و خشونت برساند!  ایده حذف اشیا و قردادن مثلا کاموا به جای قهوه و دیگر وسایل (و همین طور چند شیِ قراردادی دیگر) بی شباهت به آدم های یکسان و  شی واره  ماجرا نیست.در مجموع باید گفت جشن تولد کار موفقی است و در حد بضاعتش از عهده خلق فضاهای روانی و پیچیده پینتر برآمده است.

خانه سیاه است

Image result for ‫نمایش خانه سیاه است‬‎

طراح و کارگردان: محسن اردشیر

ستاره هایِ مقوایی عزیز

روی برشور اثر نوشته شده است : نمایشی در باب اشعار و زندگی فروغ فرخزاد. از اولی که بگذریم (چون اصولا خواندن اشعار شاعر، آن نمایش را در باب اشعارش نمی کند!) خانه سیاه است شروع خوبی دارد حرکاتی طراحی شده از و شور شوقی عاشقانه دو جوان حکایت می کند، این معاشقه اما بتدریج  تبدیل  به جنگ و دعوا کشمکش می شود و شاید در نهایت به سرکوب زن می انجامد. (روایتی از زندگی فروغ فرخزاد و پرویز شاپور) این آغاز پویا اما دوامی ندارد.  نگارنده شخصا از جمله ی کسانی است به فروغ فرخزاد ارادت قلبی ویژه  دارد اما از طرفی تئاتر را نه تریبونی برای ستایش بزرگان می داند و نه ابزاری  برای تقدس گرایی. کار تکلیفش از ابتدا مشخص است تئاتر فیزیکالی است  در ستایشِ موجودی فرا انسانی با اِلِمان هایی گل درشت و به غایت نخ نما و تا آخر نمایش با احساسات گراییِ بی حد و حصرش آدم را شگفت زده می کند. در صحنه ای شاهد  کودکِ ترس خورده ای هستیم که در چنگال مردی گرفتار شده است، مرد حتا درِ مغز او را باز می کند محتوای آن را می بلعد! کشمکش ها ادامه دارد تا عاقبت فروغ فرخزاد می آید و بچه  را زیر بغلش می زند و با خود می برد . بعله فروغ  بقول اخوان «پری شاه دخت شعر آدمیزادان » است «او بزرگ» است و «از اهالی آفتاب » اما  فروغ شاعر، فروع دغدغه مند، فروغ خطاکار،، فروغ عاشق ، فروغ خسته و ناامید، فروغ خشمگین، فروغ انسان و فروغ زمینی، حلقه مفقود نمایش است. او را نمی شناسیم! او شبیه به ابرقهرمان های کمیک استریپ  است .مادر ترازاست، ارنستو چه گورااست هر چیزیست به جز خودش!در صحنه دیگری  فروغ کارتونیِ سیگاری به دست می گیرد رو به صحنه لبخند می زند(اِلِمان سیگار برای چیست؟ غیر از این است که در عکس ها دست او سیگار دیده ایم!) مردمی سر می رسند و  گلوله های کاغذی به او پرتاب می کنند و واکنش بازیگر هم بیشتر از این نیست که  ژست سیگار بدستش را حفظ کند غم به چهره بیاورد!  اطلاعات نمایشنامه همان اطلاعات ویکی پیدیایی است:« وی سپس به فیلم سازی پرداخت» یک نفرمی آید(لابد ابراهیم گلستان ) و دوربینی به دست فروغ می دهد و می رود. بعد فروغ قصه ما رو دوربین  بدست  رو به صحنه می ایستد و  پشت بندش ویدیو پروجکشن صحنه هایی از فیلم خانه سیاه است پخش می کند. حالا چرا صدای فروغ فرخزاد حتا در فیلم خودش! هم قطع می شود و صدای دختر نوجوانی به جای او در تمام طول نمایش اشعارش خود خوانده اش را  بی روح  وبدون بداعت خاصی می خواند، نه تنها نامعلوم است بلکه آزار دهنده هم  هست .تا این جا خانه سیاه است پروژه های مدرسه ای ضعیف است! اما نیمه دیگرِ پسا فروعش  نمایش را تبدیل  به  مضحکه می کند . مخاطب در حدودا ده دقیقه ای شاهد این است که یک نفر روی صحنه   هفت تیر به دست(بازیگر با دستش ژست هفت تیر می گیرد!) سعی می کند دختر پسری را که در پارک مشغول دلدادگی هستند بکشد! آنها هر بار با صدای کیو کیو بنگ بنگ!مرد به زمین می افتند بعد دوباره سرپا می شوند. این صحنه طولانی به همین سبک و سیاق ادامه پیدا می کند تا اینکه دست آخر مرد با لهجه خارجی می گوید« ایرانی هستید؟» که یعنی : پس برای این است که نمی میرید و صدتا جان دارید! بعد هم افرادی با چتر رنگی روی صحنه می آید که اصلا پرداختن به مساله جداگانه و بی ربطی است! و مردمانی که سر در گوشی هایشان دارند و... و این بار روح فروغ که از کنار جان های مرده می گذرد مسیح وار به آنان جان می بخشد! وقتی محتوای اثری تا این حد سطحی است حرکات نمایشی اش هم «ستاره های مقوایی عزیز»ی بیش نیست. در صحنه آخر خانومی با دو لک سیاه بزرگ روی صورتش با فروغ مواجه می شود فروغ به او نگاه می کند آن دو لک چسبیده را از روی صورت و پیشانی اش  زن می کند!(اشاره دارد به جذام که مثلا یک بیماری نیست ودرد اجتماعی است !) سپس زن به صورتش دست می کشد و خوشحال می شود و آنگاه همراه دیگران رو به صحنه پا می کوبند و مشت بالا می برند. سردمدار این کارنوال هم  البته فروغ است با مشت های گره کرده اش و نمایش با پخش موسیقی تمام می شود! خانه سیاه استِ بدلی، فروغ پیچیده در باطن ما را به غایت ساده سازی کرده است آیا پرداخت سطحی از انسانی چون فروغ فرخزاد خودش یک جور ظلم و یک جور غرض ورزی ناآگاهانه نیست.بهتر نیست احساسات و عشق بی حد و اندازه مان به هنرمندی باعث شود نگاه ژرف تری  به پیرامون خود پیدا کنیم؟ شاید «یک پنجره به لحظه آگاهی و نگاه و سکوت». یادی کنیم از نمایش با یاد ماندنی«من از کجا عشق از کجای»پری صابری و بازی زیبایِ نسیم ادبی در نقش فروغ فرخزاد! برای پرداختن به سوژه هایی این چنینی  نیاز به کسب تجربه و معرفت بیشتری است .چرا  باید از سنگ بزرگی شروع کنیم که علامت نزدن است! شاید بهترین پایان برای این مطلب سخن ابراهیم گلستان باشد«غافل شد که انقلابی بودن در انتخابِ سوژه نیست، در پروراندن آن است، در اسم دادن نیست در رسم دادن است، در کشف ماهیت، در جهت یابی، در جستجوی شکل و شکل دادن و در بیان نهایی است...این انقلابی است،نه قانع شدن به جلد، به ظاهر، به سطح، به دانسته. قانع شدن به سطح و به دانسته یعنی توقف و بس کردن»

آدم هایی که نمی بینم

Image result for ‫آدم هایی که نمی بینم‬‎

نویسنده:کیوان سررشته

کارگردان:سما موسوی

 

من درد مشترکم

«آدم هایی که نمی بینیم»یک تئاتر تعاملی است که از مصاحبه با سه نسل از دختران( دهه پنجاه، شصت و هفتاد) شکل گرفته است . یک کار مینیمال و جمع جور که  بازیگرانش هر بار در نقش یکی  از مصاحبه شونده ها  حس و عقیده و نظرشان را با مخاطب در میان می گذارد و آنها را در بحث خود دخالت می دهد.البته آدم هایی که نمی شناسیم بیشتر واگویه است تا اکت و ارتباطش با مخاطب صرفا حسی است تا ارتباط نمایشی؛ برخاسته از صمیمتی که در فضا ایجاد می کند. وقتی حرفِ جنگ می شود از مخاطب  می خواهد خاطرات یا تجربه یا حس ترس خود را در مورد آن بیان کند، وقتی  اختلافات نوجوانان با والدین مطرح می شود مخاطب را به مشارکت تشویق می کند .اما جایی  که  از اتفاقات حساس کشور صحبت می شود(مثلا اتفاقات ده سال پیش) اجازه تعامل  به کسی نمی دهد. این جاست که قانون خود را نقض می کند !کار یا باید جسارت پرداختن به موضوعی را داشته باشد یا اگر توانش را ندارد از بیان آن حداقل در یک تئاتر تعاملی پرهیز کند! به هر حال مقوله ترس هم در نمایش سرسری رها می شود وانگار کار نیمه تمام پایان می یابد. می توان گفت آدم هایی... طرح و ایده خوبی است که نتوانسته از پتانسیل های فراوان خود به خوبی استفاده کند. اما در هر صورت نمایشی نیست که مخاطبش دست خالی از سالن بیرون رودوصرفا کامل نیست، و شاید در تلاش های پژوهشی بعدی کارگردانش بتواند کار تعاملی کامل تر و بهتری را ارایه بدهد.

دستورالعمل هایی پرواز برای خدمه و خلبان
نویسنده و کارگردان: فرهاد فزونی

Image result for ‫دستورالعمل هایی پرواز برای خدمه و خلبان‬‎

گرافیک به مثابه ی تئاتر

دستورالعمل ها... یک پرفرمنس نمایشی است که زورِ تصاویر گرافیکی اش بر محتوای  آن می چربد. کار بیشتر بر روی فضاسازی متمرکز است . شاید حالت رقیقی از مراقبه! در دستورالعمل ها باید خود را به فضای موسیقایی و ریتم سپرد و به شنیدن جملات قصارش تن داد( خودخواه باش و درد بکش و گرنه درد خواهی کشید!  و از این قبیل جملات).کار می تواند نسبت به سلیقه مخاطب خوش آیند باشد یا بد آهنگ شود. به هر حال ریتم کند و تکرار شونده ای دارد و بعد از مدتی کمی خسته کننده می شود. در دستورالعمل.. بازی ها بیشتر در حاشیه هستند می توان گفت استفاده از چهره در آن( مثلا پگاه آهنگرانی) قطعا سویه ای تجاری دارد. حالا ماجرا از چه قرار است؟ از میان صدای پراکنده در می یابید که مهسا دختری است که در وضعیت کما و بین مرگ و زندگی قرار دارد. این زمان و مکان ناکجاآبادی می تواند ذهن او باشد. صدای دیگری هم متعلق مرد کافه چی است که به شکار علاقه دارد و از پرواز می ترسد  و از تجربه های زیستی عجیب و غریبش و گوزن ها و خرگوش ها می گویند. سه بازیگر زن نمایش هم در کسوت مهماندار هواپیما برایتان دستورهای مبهمی از کتاب آموزشیِ راهنمای پرواز برای خدمه را بازگو می کنند. از آنجایی که دستورالعمل ها...   در متن و اجرا  کم جان عمل می کند از نمایش می توان سازهای کوبه ایش، اسلاید ها و نورپردازی هایش را به یاد آورد  و به عنوان تجربه ای ناآشنا شاید به یک بار امتحان کردنش بیارزد. اما از آنجایی که این قبیل کارها هم مانند نقاشی آبستره است  که می تواند برای نقاشان آماتور به نام اثر هنری راه درروهای زیادی فراهم آورد، نگارنده پیش بینی می کند که به زودی شاهد هجوم این قبیل کارها به سالن های تئاتر خواهیم بود.

مرد شده

نویسنده و کارگردان : آسو بهاری

 

کوچک همچون گلوگاه پرنده

مرد شده روایت یک شبانه روز از مبارزه پیوسته و بدون انقطاع مردمان کوبانی است .شرح حال ایستادگی و درد و رنج های زنان اسلحه بدست و کودک بر دوش..
دکور که عمق صحنه قرار دارد خانه ایست در منطقه جنگ زده. صندوق های مهمات در گوشه و کنار، مهتابی معلق در هوا ،آشفتگی فضای خانه، همه و همه حس ناامنی و جنگ را به مخاطب القا می کند. سه ویدیو پروجکشن در بالای صحنه قرار دارد و رفت و آمد آدم های خانه را از زوایای دیگر به نمایش می گذارد.
داستان با پخش تصاویر جنگی و شرحِ حال و روز کوبانی از شبکه های خبر شروع می شود. نمایش به لهجه کردی است. شورش دکتر تحصیل کرده و ساکن آلمان بعد از سال ها دوری به زادگاهش بازگشته تا در این وانفسای جنگ و آشوب خواهر و پدرش را با خود به آلمان ببرد . اما خواهرش فرسیک که اکنون در رتبه بالایی از شاخه نظامی قرار دارد با پیشنهاد برادرش به شدت مخالفت می کند . خانه آنها اکنون به مقرر فرماندهی تبدیل شده است .در میان کشمکش خواهر و برادر مردی و هانا( دو مبارز دیگر) با ورود خروجشان اتفاقات جنگی پیرامون را بازگو می کنند. رفته رفته فرسیک دلایل ماندنش را آشکار می کند، او فرزندش را از دست داده و سربریدن پدرش را به چشم دیده است، کمی بعد در می یابیم که شوهرش نیز کشته می شود . «مرد شده» داستان شورشی است که با درک مبارزه هم کیشان خود بالغ می شود. از طرفی بازگو کننده شجاعت و جسارت زنانی است که در سرنوشت مردمان خویش تاثیر گذارند. شجاعت و جسارتی که یک شبه هم بوجود نیامده اما به تازه گی مورد توجه رسانه های جهان قرار گرفته است. جنگ در کوبانی ماجرایی نیست که برای مخاطب ناآشنا باشد و از آن کم شنیده باشد. اما تئاتر «مرد شده» ما را در تجربه زیستی و جهان بینی این افراد شریک می کند . بروشور کار نیز در خور توجه است عکسِ دختر جوان پیش مرگه ای که رو به دوربین لبخند می زند در پاکت نامه ای قرار دارد. زنی که حتا نمی دانیم اکنون زنده باشد.
«
مرد شده» نمایشی است بدون سلبرتی، اما یک تئاتر است .داستان زنانی که نه تنها در کوبانی بلکه در طول تاریخ تاثیر گذار بودند و در تاریخ نگاری ها مهجور مانده اند. آدم هایش در صحنه زندگی می کنند ، نان می پزند، اسلحه به دست می گیرند، آواز می خوانند، می رقصند و کودکان خود را به خاک می سپارند.
بد نیست دست مریزادی گفت به معدود تهیه کنندگانی که می دانند چنین کارهای عایدی خاصی نصیبشان نمی کند و باز هم برای زنده ماندن تئاتر دغدغه مند از آن حمایت می کنند. . نمایشی آنقدر جدی که حتا ممکن است حوصله ذهن تنبل ما را هم سر ببرد! شاید بد نباشد در غرقاب دنیای مجازی و شوخی گرفتن های همه جانبه که زندگی هامان را در بر گرفته است ، خود را عادت دهیم به دست کم یک ساعت در ماه نگاه جدی داشتن،تئاتر ببینیم، به بروشورهایی نگاه بیاندازیم که سلبرتی نداشته باشند، به دیدن تئاترهای کم مخاطب برویم و اگر حرفی برای گفتن داشتند به دیگران نیز توصیه شان کنیم، تمرین کنیم نگاه مان کمی دغدغه مند باشد. ملتی که خودش دلش به حال فرهنگش نسوزند را سوسیال ترین قوانین هم نمی تواند نجات دهد!

 

 

اتاقی ازان خود...
ما را در سایت اتاقی ازان خود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : samiramisbabaieaa بازدید : 136 تاريخ : سه شنبه 7 آبان 1398 ساعت: 11:16